از شعرهایم!

ساخت وبلاگ
چگونه باید از پدر شدن بگویم؟ چطور باید از پدر شدن در سخت‌ترین سال‌ها سخن گفت؟ شما بگویید. اصلا می‌دانید از چه حرف می‌زنم؟پاییز سال 1401 شاید برای بیشترِ ایرانیان فقط یک دریچه برای نگاه کردن به زیستِ ایرانی داشت و بس. به دیدۀ من اما دو دریچه گسترده بود پیش چشم. البته این توصیف مشمولِ کسانی است که خواهانِ نگریستن از دریچه بودند، نه آنان که رویشان را برگردانند و خود را به کوری زدند تا مبادا خاطرِ مبارک‌شان آزرده شود. اینان در قصرِ بودا زندگی می‌کنند؛ بی‌رنج و درد و مرگ. در هر حال، یک دریچۀ زندگیِ من خون و گلوله بود –آنچنان که بسیارانی بودند- و دریچۀ دیگر سور و شکوفه. دریچه‌ای بی‌نهایت سیاه و دریچۀ دیگر به‌غایت سپید. دریچه‌ای حزنِ بی‌پایان و دریچۀ‌ دیگر شعفِ بی‌حساب. دریچه‌ای نفس‌نفس مرگ بود و آن دیگری ذره‌ذره زندگی.تمام این دو‌قطبی‌ها سبب شد تا برابر یکی از بزرگ‌ترین و عجیب‌ترین (!) رخدادهای زندگیِ هر انسان، یعنی تولدِ فرزند، دیدی دوگانه در من شکل بگیرد. دیدی که شد این یادداشت. دیدی انبوه از تباین. دیدی نامعمول همراه با احساس‌هایی نامعلوم و اندیشه‌هایی شاید نامربوط.حال، چگونه همۀ عواطف و افکارِ متناقضم را در خیال جمع کنم و چیزی واضح و مشخص و پیوسته بیان کنم تا دریابید درونم عرصۀ جدالِ چه‌ها با چه‌هاست. وا بدهید آن سخنانِ تهی و نا‌توان را که با نظرگاهی تک‌بعدی و سطحی از فرزنددار شدن می‌گویند: دنیا از برای توست فرزندم، که پیش رویت آینده‌ای بی‌مثال راه گشوده است و جهان در دستان توست و از زندگیِ پر تا پر از عشرت لذت ببر و... این دست تعابیر دست‌مالیدۀ مهوعِ هالیوودی. نه ایرانِ اکنون چنان سرزمینی‌ست و نه جهانِ امروزی آنچنان روزگارانی که می‌شد نویدهای این‌چنینی به نوباوگان داد. نه، من از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:05

چه کسی فرمان به تشجیع ِ آن دهانِ بازِ سپیدِ سوزانداد؟- فریاد...پریدن از قوس نادخ روز و ملالهمچون جست یوزی از چنگالِ قحط و انقراض -قلمدوشِ نازیدنیِ زمینمانند روح جاودانگی بر تنانگی زوال--بنگ!و فرو افتادن از شانه به شکاف سرخ غروبگاههنگامی که پنجهٔ نور و نازکش رااز پشت ابرکی دراز کردتا فرق هر نگاه#چه کسی فرمان شلیک می‌دهد؟غروب‌هاخون کدام خورشید می‌چکد بر تارک ‌آنگاه؟‌*از تیر ۱۳۷۸ تا پاییز ۱۴۰۱، بیست و سه سال جوان‌کشی، شاعرکشی و انسان‌کشی.برای همهٔ آنان‌که فریاد کردند و در خون غلتیدند.-از دفتر چهارم شعرها: غم غمگساران چشمانش را من غمگسار بگسارم.*تشجیع: دلیر کردن، جرئت دادن. از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:05

معرفی کتابِ «این دیوارها مرا نمی‌کشند»، زندگی مرگ و امید در زاغه‌ای در بمبئینوشتۀ کاترین بووترجمۀ ایمان مختارانتشارت طرح نقدیادداشت از شاهین غمگسارروزنامه اعتماد، 15 مرداد 1402اگر گمان می‌کنید تاکنون کتابی یا رمانی خوانده‌اید که نکبت و فلاکت را پیش چشم‌تان گرفته است -خاصه آدم پس از خواندن سلین چنین می‌پندارد-، پس هنوز این کتاب را نخوانده‌اید! پس از خواندنش، یاد این گفتۀ آدورنو افتادم: «هیچ زندگیِ درستی درونِ زندگیِ نادرست وجود ندارد». موخرۀ کتاب، علت این را که چرا یاد این جمله افتادم، برایتان توضیح می‌دهد. به‌خصوص برای پاسخ گفتن به این سوال که: آیا امکان تحقق عدالت و برابری برای مردمانی که به شدیدترین شکل درگیر فقر و فاقه‌اند، وجود دارد؟ پاسخِ نویسنده به این سوال، «شاید» است؛ او امیدوارانه‌تر پاسخ داده است تا من.کاترین بوو، روزنامه‌نگار آمریکایی، در سال 2007 زاروزندگیِ‌ امن‌وآسوده‌اش را در آمریکا، به‌سبب رخ‌دادی پیش‌پاافتاده، اما شهودی، رها می‌کند و تا سال 2011 با زاغه‌نشینان زاغه‌ای به نام «آناوادی» در شهر بمبئی در کشور هندوستان زندگی می‌کند؛ میان لشاب و موش و کثافت و مریضی و مرگ.این کتاب روایتی مستند و غیرداستانی است از زندگی چندین و چند زاغه‌نشین (به شمارۀ آدم‌های یک محله)، با همۀ مصیبت‌هایشان از زندگیِ زاغه‌نشینی. از جمع کردن آشغال و فروختنش به یک پولِ سیاه برای سیر کردن شکم گرفته، تا دست و پنجه نرم کردن با هزارهزار بیماری و خطر، و توامان دل بستن به امیدها و نجات از فقر و رسیدن به مامنی امن و آسوده -همان که نویسنده از آن دست شست-، در ساختار کشور هند و شهر بمبئی، که به شکلی عمیق فساد را در خود نهادینه کرده و هرگونه اخلاق را از تن شسته است.کتاب به‌معنای واقعیِ کلمه تکان‌دهن از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:05